۱- اینکه نکرات به جهت ابهام و نامشخص بودنشان نیاز به توصیف دارند تا اینکه مشخص بشن.
۲- اسم نکره ای که قبل از جمله اومده موصوف هست و نکره هست. و جمله هم در حکم نکره هست. پس از جهت اعراب و نکره بودن تبعیت کردند ( یکی از اقسام صفت جمله بود )
دلیل اینکه جملات بعد معارف میشه حال
۱- اینکه معارف به علت مشخص بودن نیاز به توصیف ندارند بلکه در کلام نیاز به بیان حال آنهاست زیرا حال آنهاست که متغیر و محتاج به بیان است.
- ذوالحال معرفه هست و حال نکره.
اون اسم معرفه میشه ذوالحال.
و جمله ای که بعد اسم معرفه اومده میشه حال. چون حال باید نکره باشه و جمله هم در حکم نکره است.
اطلاق و تقیید: حال و نعت هر دو دلالت بر معنایی در صاحبان خود می کنند، أما نعت همان طور که در تعریف آن آورده اند مطلق می باشد در مقابل حالِ مقیّد، چرا که «حال» معنایی را در ذوالحال می رساند، مقیّد به زمان عامل. مانند: «مررت بزیدٍ ضارباً» یعنی در هنگام مرور من از کنار زید، مشغول به عمل ضرب بود، امّا در مثال: «مررت بزیدٍ الضارب» این مطلب را نمی رساند بلکه مطلب گوینده این است که زید زمان هایی دارای صفت ضرب می باشد و ممکن است در هنگام مرور من از کنار او مشغول این عمل هم نبوده باشد (یوسف حسن عمر، 1978 م: 2/284)